یک روز به دکّان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است. ولی به عکس معهود کاهوهای پلاسیده و آنهایی که دارای برگهای خشن و بزرگ هستند بر میدارد.
من کاملاً متوجه بودم.تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قاضی آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. مَن که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مرد مُسنّ و پیر مردی بود به دنبال رفتم و عضر کردم: آقا من سؤالی دارم! شما بعکس همه چرا این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید!؟
مرحوم قاضی فرمودند: آقاجان این مرد فروشنده است و شخصی بی بضاعت و فقیر؛ و من گاهگاهی به او کمک میکنم و نمیخواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم تا اولاً آن عزت و شرفِ آبرو از بین برود، و ثانیاً خدای ناخواسته عادت کند به مجانی گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.
و برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من میدانستم که اینها بالاخره خریداری ندارد؛ و ظُهر که دکان خود را میبندد؛(1) بیرون میریزد، لذا برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او اینها را خریدم».(2)
منابع:
1.در نجف اشرف در آخر تابستان به علت شدت گرمای هوا دکانها را از ظهر میبندند. (به نقل از: مهر تابان، ص 20).
2. سیمای فرزانگان، ص 350 – 349